بر پوست زبر شهر قدم می‌زنم و افکارم را با دندان های تیز و مرتفع آهنینش صیقل می‌دهم. در رگ های کوچه‌هایش فواره های خاطره مرا نشئه می‌کند. در پی چیزی می‌گردم که هرگز ندیدمش. به صفه، بلند‌ترین نقطه شهر می‌روم تا از آنجا به عظمت اندوه جای خالیش بنگرم.