انجماد تنهایی‌ام با انوار نگاه‌هایی مهربان ذوب می‌شود

دلم را در فواره‌های عشق تطهیر می‌کنم

و واژه‌های شفاف از آن می‌رویند

یله، در شمیم هوای پالوده

بر اوج گنگ پرواز قاصدک‌ها

درون آرواره‌ شهر

و نکهت رخوت آهن‌ها و بتن

میان مردمانی دژم خوی

با طبیعت ذهن‌هایی به زلالی اطلس می‌شوم مأنوس

شالوده ذهن‌هایی از پیچکی با الیاف حقیقت

که ریشه‌هایش در عمق زیباییست

و به طرح اعجاب جهان بدل شده‌اند

نگاهم به پژواک مغاک‌شان گره خورده

که طنین آمیخته محبت و تنهاییست