یار، در میان تضاد مرگ و زندگیست
ساکن سایه سکوت
مثال تضاد آتش و یخ
در آب، جاریست
و من آدم گم گشته در زمان
بی نهایت پرده ایست میان من و جهان
شب سردیست
آسمان شب را میدمم
تا تمام شود سیاهی بی کران
از نفسم ابر ها بیرون می آیند
باران می گیرد
فردا می رسد رنگین کمان
پی نوشت: تجربه خیلی کمی در شعر داشتم بخاطر همین احتمالا جالب نیست؛ ولی با اینحال دوست داشتم به اشتراک بزارم.