غبار روی شانه های تنهاییم را میتکانم

میروم دور

در نسیم باد گم می شوم

من سکوت موزون اَشکالم

مرا بشنو

پخشم در دوستی و عشق

و ناگهان تو را میبینم

در سیاهچاله چشمانت غرق میشوم

جاذبه، زمان را هم می بلعد

میخواهم از چشمان تو به جهان بنگرم.