در افق زبان به دنبال زیباترین شعر می گردم
در غروب واژه ای که تصویرش در حقیقت افتاده
کسی نشانی از شعرم ندارد؟
بوی جنون میداد
حجمش اندازه سکوت
که تمام اشک ها در آن جا می گیرند
وسعتش به پهنای تنهایی
در افق به دنبالش می روم
هر چه میروم نزدیک نمیشوم
انگار دور خود میچرخم
حال در این ملال اسیر گشتم