فرود بانگی دلهرهآور
ارتعاش سطرها را بر میانگیزد
پرندهای در گلویم پر زد
تراکم عواطف و خاطرات را آبی فشرده پوشانده
و دیگر با نگاه سرخم شعلهور نمیشوند
در هزارتوی طرح گمگشتگی
در میان آبیها و اعجاب موسیقی
در مجاورت زاینده رود
در عروق شهر و انشعاب ذرات هوای بارانی
جاریام و دگرگون میشوم