سایه

شبانه ۱۴

سرت را بر سینه‌ام بگذار

می‌شنوی؟

آواز دریای اندوه در ژرفنای صدف تنم

تلاقی موج‌های سترگ با صخره‌های صلب دلم

غریو می‌کشند

طنینش به سان بارقه‌ای آسمان را می‌شکافد

و از جراحت شب، باران خون می‌تراود

بنوش از خونی که در رگ‌های آبی‌ام جاریست

مست بشو

و از حقیقت با من سخن بگو

۰۳ دی ۰۲ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر
عادل

شبانه ۱۳

قاصدک‌ها در خلأ می‌شکفند

با تلالو پژواک نگاه به هندسه حادثه

برون از صدف کرخت تنهایی

در میغ سکوت ابدیت بیگانگی

بادی نمی‌وزد

عطر سرخ‌فام نفسی نیست

که شعله‌ور سازد

رخوت سکون هستی‌ام را

می‌گریزم در راه‌های نقشه گمشدگی

با پا‌های براماسیده

به سوی حقیقت

تا نرمی رشته‌های ظریفش را لمس کنم

۰۲ دی ۰۲ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر
عادل

رخوت

نگاهم به زیبایی پدیده‌ها آغشته می‌شود اما لمسش نمی‌کنم. عشق را می‌بینم که در انشعاب هوا گسترده است، ولی در صدف کرخت تنم رخنه نمی‌کند. عطر متعفن رخوت مرداب دلم که دیر‌گاهی است طوفانی در آن نیامده، تهوعی در من ایجاد می‌کند. شعله‌های شرارت پوچی که از کنده هستی‌ام بر افراشته می‌شود، واژه‌هایی را که کاشته‌ام خاکستر می‌کند و کنه وجودم به دوزخ مبدل می‌شود. خاکستر‌ها پراکنده‌اند و مه‌ای غلیظ دلم را مکدر کرده است. باید به دوردست‌های هستی‌ام بروم، هستی‌ام که به وسعت تنهایی است؛ به سوی ناشناخته‌ها، که واژه‌های تازه‌ای کشف کنم و بکارم.

۲۸ آذر ۰۲ ، ۱۱:۲۶ ۰ نظر
عادل

شبانه۱۲

از حضور جسد اندوهی خفته

بوی رخوت منتشر می‌شود

تهوعی در من است

اشتیاق را بالا می‌آورم

و تهی می‌شوم

بر فراز تپه‌های پوچی

سکوتی مبهم در من فریاد می‌کشد

نگاهم از چشمان خاکستری

در ابعاد آبگینه رویای کدر ملون نمی‌شود

چگالی نور هبوط نمی‌کند در غرقاب مردمکانم

در خلأ احساس به وسعت تنهایی

عابری بیگانه‌ام که راه می‌رود

در انبوه برگ‌های اخرایی

با پاهایی براماسیده

۲۴ آذر ۰۲ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر
عادل

هزار توی شعر

در سکوت راه‌های هزارتوی شعر، رازیست

خود را آنجا

در مسیر زیبایی و عشق گم می‌کنم

در افق سرخ‌فام

ابدیت بر دریای واژه‌ها می‌تابد

تنها

حیران

یله بر زورق مست

میان طوفان سترگ

با جهت باد حادثه می‌تازم

۱۷ آذر ۰۲ ، ۲۱:۵۷ ۰ نظر
عادل

ریشه‌های عریان

عطر زمان پیچیده در رخوت حجم اتاق

معتکف، دور از هیاهوی آهن

که نمودار پیچش پیوند آدمیان است

نشئه می‌گردم از دود مجمر خورشید

غرقه در چشمه غلیان خیال

رقص موزون ریشه‌های عریان هستی‌ام در هوا

با صدای آبی باد

نکهت عشق را نشر می‌دهد

و بر روی اطلسی‌ها می‌نشیند

 

با من سخن بگو

از سکوت

از تنهایی

تا در آن ریشه بگسترانم

به عمق زخمت

شکوه شعشعه هستی‌ات را لمس کنم

طعم پژواک حقیقت در مغاک پیکرت را درک کنم

با من سخن بگو

۱۷ آذر ۰۲ ، ۱۴:۰۹ ۰ نظر
عادل

شبانه ۱۱

زبان، سایه سکوت است

تابش حقیقت بر هستی‌ام

جهان را ملون می‌کند به طعم راز

سیلان عشق در شیار‌ها

نکهت وحدت را نشر می‌دهد

هماره گشتم و تماشا کرده‌ام

مباحثه مبهم درختان جنگل را

خنده منظره بر لبان دشت

ترنم هبوط قطرات باران بر زمان

که سنگین می‌کند آن را در مه کدر

اما همزبانی نبود

هرچه تا قله زبان صعود کردم

و فریاد زدم

پژواک انزوا بود

سقوط صدا بود در دره بیگانگی

تو بیا

تو بیا این راز را بنوشیم از شهوت یک بوسه

تا جاری شود در

جان‌مان اکسیر معما

۲۹ آبان ۰۲ ، ۱۹:۵۱ ۰ نظر
عادل

طرح بیگانگی

اندوهم طرح بیگانگی است

که فاصله خط‌های ظریفش را رسم می‌کند

کسی خود را در این آینه می‌بیند؟

طنین آغشته به رنگ هستی‌ام را می‌شنود؟

مرا صدا بزن

۲۷ آبان ۰۲ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر
عادل

شبانه ۱۰

در جست و جوی عشق

ره تنهایی فشرده را پیمودم

هرچه رفتم مهجور گشتم

فرسوده به کنجی رمیده‌ام

گرداگردم آیینه می‌کارم

تا در ابدیت پژواک انزوا

صورت عشق را بهتر بشناسم

۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۱:۰۴ ۰ نظر
عادل

شبانه ۹

شب سرازیر شد به زخم

شب و تنهایی در هم آمیخت

و در هم‌خوابگی با هم

دریای ترنم سکوت می‌تراوشد

چگالی واژه‌ها مرا در آن غرق می‌کند

تا کجا پیش خواهم رفت؟

کدامین صدا مرا در آغوش خواهد کشید؟

که با آن بیگانه نباشم

۲۴ آبان ۰۲ ، ۲۲:۴۸ ۰ نظر
عادل

راه‌های تنهایی

نور رو مچاله می‌کنم به سان گلوله‌ای

بارقه‌ای زرین‌فام با حاشیه‌هایی باریک

تیر را بر رخوت شرارت می‌افکنم

که با بانگ نهیبش، تاریکی مغموم را سترد

در تجرد مهجور تن، سنبلی می‌کارم

غذا برای چلچله‌ها می‌گذارم

تا بر آوار این بام بنشینند و بخوانند

من با تلالو نگاه خود

و اشک‌هایی که در کنجی می‌افشانم، قد می‌کشم

دور از آدمیان

جامی از صراحی سر می‌کشم

این آتش مذاب دوزخی که در جانم می‌ریزد

شعله‌های حقیقت را می‌افروزد

هیمه بر هیمه می‌انبارم

من راه‌های تنهایی را خوب می‌شناسم

در هر کوچه‌اش شعری کاشته‌ام

۲۱ آبان ۰۲ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر
عادل

نقشه گمشدگی

بر رشته‌های مرمرین حیات می‌لغزم

این راه‌های آغشته به زمان

با سنگ‌فرش‌های متبلور تجربه

به‌سوی کرانه ناشناخته‌های نقشه گمشدگی

خفته بر قانون دریا

خیزاب‌های سترگ حادثه مرا با خود می‌کشانند

طعم شعشعه آفتاب بر زنگار سربی زبان

ترنم عطر‌آگین عشق را می‌گسترد

خورشید می‌خرامد از روز به شب

و اوهام سرخ‌فام جراحت غروب نشت می‌کند

در تلالو فانوس خیال

بوسه‌هاییست که نکاشته‌ام

شعر‌هاییست که نگفته‌ام

۰۹ آبان ۰۲ ، ۱۷:۵۱ ۰ نظر
عادل

فواره‌های عشق

انجماد تنهایی‌ام با انوار نگاه‌هایی مهربان ذوب می‌شود

دلم را در فواره‌های عشق تطهیر می‌کنم

و واژه‌های شفاف از آن می‌رویند

یله، در شمیم هوای پالوده

بر اوج گنگ پرواز قاصدک‌ها

درون آرواره‌ شهر

و نکهت رخوت آهن‌ها و بتن

میان مردمانی دژم خوی

با طبیعت ذهن‌هایی به زلالی اطلس می‌شوم مأنوس

شالوده ذهن‌هایی از پیچکی با الیاف حقیقت

که ریشه‌هایش در عمق زیباییست

و به طرح اعجاب جهان بدل شده‌اند

نگاهم به پژواک مغاک‌شان گره خورده

که طنین آمیخته محبت و تنهاییست

۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
عادل

شبدر دوزخی

باران خون می‌تراود از زخم واژه هایی به ژرفای جهان

از نهیب گا‌م‌هایم، پژواک درد در مغاک می‌پیچد

در جبه جنگ حقیقت، جنون بر من رخنه کرد

موج هایل حادثه، بر صخره های دلم می‌کوبد

سوز سرد شرور پوچی می‌وزد

و شعله ها از جوشش جرئت زبانه می‌کشند

بر پهنه مرگ سر می‌خورم

و بر قانون هستی می‌تازم به جست‌و‌جوی آزادی

جرمم در شیار جنون می‌ریزد

و شبدر دوزخی از آن می‌روید

که نفسش آسمان را همچون غروب به آتش می‌کشد

۰۴ آبان ۰۲ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر
عادل

شبانه ۸

موج اضطراب سایش اضداد هستی

پرده ذهنم را می‌شکافد

افکارم بر رشته‌های مدار ذهن در نوسان‌اند

و نت‌ها می‌تراوشند

آهنگ گام‌ بلند ثانیه‌ فرتوت مرا مشوش می‌کند

غبار سرخ پرتو‌های غروب

بر اندوهم می‌نشیند

و در وجودم حل می‌شود

پیکر شب را می‌دمم

و از آن پر می‌شوم

ابر‌های تیره در بازدم بیرون می‌آیند

و نهیب سکوت، اوهام اصوات را سترد

۰۲ آبان ۰۲ ، ۱۹:۲۰ ۰ نظر
عادل

شبانه ۷

از حادثه تضاد میان دو قطب دل

واژه‌ها در خلاء می‌شکفند

کلماتی بی‌جنبش، زاده بیگانگی

به سنگینی و سختی کوه

به ارتفاع تنهایی

بدون مقصد در سیلان گیجی زمان

۲۹ مهر ۰۲ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر
عادل

آبی فشرده

فرود بانگی دلهره‌آور

ارتعاش سطر‌ها را بر می‌انگیزد

پرنده‌ای در گلویم پر زد

تراکم عواطف و خاطرات را آبی فشرده پوشانده

و دیگر با نگاه سرخم شعله‌ور نمی‌شوند

در هزارتوی طرح گم‌گشتگی

در میان آبی‌ها و اعجاب موسیقی

در مجاورت زاینده رود

در عروق شهر و انشعاب ذرات هوای بارانی

جاری‌ام و دگرگون می‌شوم

۲۸ مهر ۰۲ ، ۲۱:۰۰ ۰ نظر
عادل

شبانه ۶

در لبه تاریکی

به افق که می‌نگرم

عمق، شکل سکوت دارد

و پرنده ای در ابعاد اندوه

به سوی اوج روشنایی سوزان پرواز می‌کند

۱۹ مهر ۰۲ ، ۱۹:۰۷ ۰ نظر
عادل

شبانه ۵

در مرز مرگ

سوز سرد پوچی می‌وزد

و در آن سوی ترعه

آوار نغمه تپش های زمان پیداست

سوار بر زورقی مست

به ازدحام سکوت می‌تازم

در کاوش صدایی به طرح عمق تنهایی‌ام

تا در آغوشش گیرم

و زخم هایش را التیام بخشم

این شعر را در مرز مرگ می‌کارم

۱۷ مهر ۰۲ ، ۰۳:۱۷ ۰ نظر
عادل

شهر

بر پوست زبر شهر قدم می‌زنم و افکارم را با دندان های تیز و مرتفع آهنینش صیقل می‌دهم. در رگ های کوچه‌هایش فواره های خاطره مرا نشئه می‌کند. در پی چیزی می‌گردم که هرگز ندیدمش. به صفه، بلند‌ترین نقطه شهر می‌روم تا از آنجا به عظمت اندوه جای خالیش بنگرم.

۱۰ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر
عادل